بنیتابنیتا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

دختر بی همتای من

دست شکسته

یکی از اتفاق های خیلی خیل ی نارا ح ت کننده زندگیم دیشب رخ داد خدایا کاش کور میشدمو این روزونمیدیدم دیشب وقتی داشتی بازی میکردی و کارتون میدیدی افتادی زمین و دستت شکست خیلی گریه کردی منم که نمیدونستم چته آخه لبتم گاز گرفتی و خون میومد فکرکردم واسه اون داری گریه میکنی نیم ساعتی بغلت کردمو بازیت دادم شاید گریت بند بیاد ولی ساکت نشدی که نشدی شب با بابایی بردیمت ماشین سواری بازم وقتی برگشتیم خونه گریه کردی وقتی می خواستی دستتو بذاری زمین و بلند شی ضعف میکردی تا اینکه متوجه شدیم دستت آسیب دیده.امروز صبح بابا حجت اومد دنبالم و بردیمت بیمارستان کودکان از دستت عکس گرفتیم وقتی دکتر گفت شکسته دنیا روسرم خراب شد دست تو از یه جا شکست...
2 آذر 1393

شهربازی

امروز بابا مهدی خونه مونده بود تا باهم بریم برای جشن تولدت یه سری وسایل بگیریم از صبح هم داره بارون شدیدی میاد. هرچی صبر کردیم قطع نشد عصری رفتیم برات کیک سفارش دادیم بعدشم رفتیم ملاصدرا شهربازی درخشان تا عشقمون بازی کنه کلی بهت خوش گذشت خانمی                          ...
29 مهر 1393

تصادف بابا مهدی

زندگیه ما با اومدن تو پر شیرینی شده عشقم لحظه لحظه که تو کنار مایی شادیمو شاکر که خدا مارو لایق دونستو همچین فرشته نازی به ما هدیه کرد تو باخودت شادی به زندگیه ما آوردی ولی بعضی روزها هم هست که به خاطر بی دقتی یا دلایل دیگه اتفاقهای بدی برای آدما میوفته که دیگه اسمشو نمیشه خاطرات خوش گذاشت یکی از خاطرات تلخی که داشتیم تصادف بابا مهدی بود که انقدر باعث ناراحتی شد که دوست نداشتم اصلا بهش فکر کنم وبعد از چند ماه دارم برات مینویسم چون دیگه حال بابایی خوبه خوبه واین باعث میشه راحت تر بتونم در این مورد صحبت کنم 15 تیر ماه بود که بابایی با عمو محسن سرظهر اومدن خونه اومدنشون اونموقع روز اونم با همدیگه کلی مشکوک بود تا رسیدن بابا فوری رفت دستشوی...
16 مهر 1393

دیان کوچولو خوش اومدی

دیروز خبر دار شدیم زن عمو سمانه نصفه شب حالش بد شده و بردنش بیمارستان دیان کوچولوهم دیروز نزدیکای صبح به دنیا اومده دیگه سهیل داداش دار شد مبارک باشه                                                                     امروز چهارشنبه اس دیان کوچولو و زن عمو سمانه از بیمارستان مرخص میشن و قراره عصری باهم ب...
8 مهر 1393

دیگه هرچی دوست داری بفرما بخور

امروز برای چک  کردن قد و وزنت باهم رفتیم بهداشت خداروشکرهمه چیزت خوب بود خانم دکتر هم گفت دیگه همه چیز میتونه بخوره آخه دخملی بزرگ شده ماشاله منم تا از درمانگاه اومدیم بیرون فورا برات یه بستنی شکلاتی خریدم (آخه دست ما هر وقت میدیدی خیلی تلاش میکردی ازمون بگیری)و رفتیم خونه مامان رعنا و شروع به خوردن کردی . خدارو شکر دیگه لازم نیست قایمکی چیزی بخوریم                                                      &nb...
6 مهر 1393

اولین بوسه به شونه مامان

همین الان الان الان منو بوسیدی خیلی خوشحالم بعد از شام وایستادی پشت سرم و شروع کردی بامامان دالی بازی کردن منم صورت خوشگلتو یه ماچ محکم کردم همون موقع شماهم ازپشت سرم یه ماچ خوشگل به دستم زدی انگار دنیارو به من دادی یه ذوقی کردم زودی به بابا مهدی گفتم منو بوس کرد گفت فکر میکنی داره بازی میکنه اتفاقی صدا داد واسه همینم بردمت پیشش که باباروهم ببوسی توام ضایم نکردی و دست باباروهم بوس کردی عاشقتیمممممممممممممممممممممممممممممممممممم ...
6 مهر 1393

مامانی مواظب نی نی باش دیگه

یه روزی که داشتم لباسای شسته شده رو جا به جا میکردم جیگر خانم را آوردم گذاشتم رو تخت خودمون بنیتا خانم تا اون لحظه غلط نمیزدمنم با خیال راحت داشتم به کارم میرسیدم که یه دفعه یه صدای بلند اومدوفقط دیدم عشقم از روتخت افتاده انقدر حالم بد شد مامان دیگه چشمام هیچی نمیدید سریع بلندت کردم شماهم خیلی جیغ میکشیدی و گریه میکردی ولی به اندازه ء من حالت بد نبود بابا مهدی هم بدو اومد وازم گرفتت دست وپام داشت از ناراحتی میلرزید ببخشید عشقم. این عکس و فردای اون روز ازت انداختم ببین لپ خوشگلت چه قرمز شده   ...
9 شهريور 1393

دکتر ناشی و پوست بنیتا کوچولو

وقتی برای آخرین بار من و بابا مهدی رفتیم سونوگرافی خانم دکتر گفت که وزن کوچولوتون خیلی کمه وباید تا میتونی این 10 روز باقیمانده رو مغز خشکبار بخوری منو بابا مهدی هم که خیلی نگران سلامتیه دختر کوچولو بودیم ترسیدیم برگشتنی از دکتر 10 کیلو مغز آجیل خریدیم تا مامانی بخوره و نی نی کوچولو قوت بگیره غافل ازینکه این همه آجیل تو فصل گرما زیاد هم خوب نیست.خلاصه تا تونستم آجیل خوردم تا اینکه روزز تولد فرشته کوچولوم از راه رسید چشمت روز بد نبینه تمامه بدنت پر بود از لک وجوش تا اینکه دو روز بعداز تولدت بردمت دکتر کودکان بعد از معاینه خانم دکتر مهربونت پرسید قبل زایمان چه چیزهایی می خوردم منم موضوع رو براش تعریف کردم وکلی بهم خندید که تو 10 روز 10 کیل...
28 مرداد 1393
1