دست شکسته

یکی از اتفاق های خیلی خیلی ناراحت کننده زندگیم دیشب رخ داد خدایا کاش کور میشدمو این روزونمیدیدم دیشب وقتی داشتی بازی میکردی و کارتون میدیدی افتادی زمین و دستت شکست خیلی گریه کردی منم که نمیدونستم چته آخه لبتم گاز گرفتی و خون میومد فکرکردم واسه اون داری گریه میکنی نیم ساعتی بغلت کردمو بازیت دادم شاید گریت بند بیاد ولی ساکت نشدی که نشدی شب با بابایی بردیمت ماشین سواری بازم وقتی برگشتیم خونه گریه کردی وقتی می خواستی دستتو بذاری زمین و بلند شی ضعف میکردی تا اینکه متوجه شدیم دستت آسیب دیده.امروز صبح بابا حجت اومد دنبالم و بردیمت بیمارستان کودکان از دستت عکس گرفتیم وقتی دکتر گفت شکسته دنیا روسرم خراب شد دست تو از یه جا شکست و قلب من از هزارجا چقدر این سه هفته ای که باید دستت تو گچ باشه برام سخت بود روزا نمیگذشت روز اول کمی اذیت کردی با دست فشارش میدادی تا بازش کنی وقتی نمیتونستی به من نشون میدادی تا من بازش کنم شرمنده مامان بمیرم که نمیتونم ازین کلافگی خلاصت کنمبعضی وقت ها هم میزدی رو گچ دستت و میگفتی بد بد .

ببین چه خانمی با این حالت داری به من کمک میکنی

.

.

.

.

.

.

و بالاخره امروز روزیه که سه هفته منتظرش بودم 23آذر 1393 دست خوشگلتو از گچ در آوردیم عزیزم انشاله دیگه مریضی و ناخوشی سراغت نیاد عشقم

هیچوقت هیچوقت یادت نره که مامانی و بابایی عاشقتن