1
1 سال و 8 ماه
تولد دایی عرشیا پارک عظیمیه این روزا شدیدا عاشق بن تن شدی بابایی هم لباس و عروسکشو برات خرید خیلی ذوق کردی روز پدر نصفه شب وقتی بابایی خوابه اومدی سر وقته گوشیش بازی با مرغ عشق های عرشیا شهربازی شهریار ...
1سال و 7 ماه
عروسی خاله مهشید
1 سال و 6 ماه
1سال و 5 ماه
1سال و 4 ماه
دیگه شیر بسه
اوایل بهمن تصمیم گرفتم که دیگه از شیر بگیرمت تو یه روز پنجشنبه با بابا سیاوش و مامان رعنا راهی شاه عبدالعظیم شدیم منم همون روز رو واسه گرفتن از شیر انتخاب کردم چون سرت گرم میشد و زیاد بی قراری نمیکردی خداروشکر اصلا اذیت نکردی چند باری اومدی و گفتی ممه منم به روی خودم نمی اوردم و میرفتی .... خلاصه تا شب شیر نخوردی خوابیدنی هم میترسیدم که اذیت کنی ولی رفتی بغل بابایی و ناراحت خوابیدی من بیشتر اذیت شدم و تا صبح گریه کردم فکر اینکه دیگه قرار نیست شیر بدم وبیای بغلم و اون حس های شیرین و دیگه ندارم خیلی اذیتم میکرد روز بعد خیلی درد داشتم توهم یه ذره ناراحت بودی ولی اذیتم نکردی تا اینکه مامان نادره اومد و کارت عروسی آورد شانس ما آخر هفته عروس...