اولین مسافرت
14 مرداد بابا مهدی از سرکار زنگ زدو گفت با بنیتا برید خونه مامانی من صبح زود باید برم نور برای کار داشتیم حاضر میشدیم که مجددزنگ زدو گفت شماهم باهام میاین؟منم که عشقه دریا سریع وسایل جمع کردم آخر شب کلی زنگ زدیم به بابا سیاوش که شما هم بیاین با هم بریم ولی گفت کارم زیاده نمیتونیم بیایم .من خیلی ناراحت شدم چون دایی عرشیا فهمیده بود ما داریم میریم و خیلی ناراحت شده بود که بابا سیاوش نمیتونه بیاردشونصبح روز 15 مرداد ما به همراهه بابا سیاوش راهی تهران شدیم آخه قرار بود با آقای بیگدلو همکار بابا مهدی بریم تا ظهر کارشونو بکنن بعد ما بمونیم و دوست بابایی برگرده تا بعد ازظهر همراه همکارای بابایی بودیم بد نبود دوتایی کلی تو شهرک گشتیم
چند باری هم با مامان رعنا صحبت کردیمتو آخرین صحبتمون متوجه شدم تصمیم دارن بیانو مارو سورپرایز کنن خیلی خوشحال شدم وقتی کار بابا مهدی تموم شد گروه به تهران برگشت و ماهم رفتیم به یه شهرک تو شهر نور قرار بود کمی کنار دریا باشیم تا مامان رعنا اینا هم برسن پیشمون از شانس خوب منسانس خانما بودکه تو آب باشن منم از فرصت استفاده کردمو آماده شدم دخترکم رو هم آماده کردم تا برای اولین بار بره تو آب دریااینم بعضی از عکسات در حال آفتاب گرفتن کلی با دیدن دریا ذوق زده شده بودی همش با دست نشون میدادی میگفتی( عب) منظورت همون آب بود
درست همینجا بود که یه دفعه دیدم مامان جون داره با خوشحالی سمتت میاد توام روی صندلی جاخوش کرده بودی وداشتی آفتاب میگرفتی اون شب به همراه بابا سیاوشینا رفتیم چالوس خونه گرفتیم دوشب موندیم .خیلی لب آب بازی میکردی .